پژوهشی درباره‌ی مازوخیسم

ساخت وبلاگ

 پژوهشی درباره‌ی مازوخیسم



در سه بخش


بخش یک



ژیل دولوز

برگردان: علی صیامی

تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۸۹



(( متن زیر برگردانِ آلمانی به فارسی دیباچه‌ی پژوهشی‌ست که ژیل دولوز در آن سعی می‌کند تفاوت مازوخِ نویسنده با سادِ نویسنده، تفاوتِ ماهویِ مازوخیسم با سادیسم را نشان دهد. انگیزه‌ی دولوز برای این پژوهش متداول شدنِ تعریف ‌واژه‌ی سادو- مازوخیسم و برداشتِ نادرست رابطه‌ی برعکسی مازوخیسم و سادیسمِ برآمده از تعریف این ‌واژه است. این پژوهشِ ۱۱۲ صفحه‌ای ضمیمه‌ی آخرین چاپ رمان «ونوس» در پوست خز از لئوپولد فون زاخر-مازوخ ، نویسنده‌ی اتریشی قرن نوزدهم است. منبع من کتابی است که در سال ۱۹۸۰ توسط انتشارات «اینزل» Insel taschenbuch در آلمان نشریافته است.


انگیزه‌ام برای ترجمه‌ی این چند صفحه‌ بیشتر آشنایی و تشویق خواننده‌های فارسی‌زبانِ ساکنِ خارج از ایران و یا ایرانیان آشنا به یک زبان اروپایی‌ است، چون آثار مازوخ و یا ساد، تا آنجایی که من باخبرم، به فارسی برگردانده نشده‌اند. این کارِ من نخستین کاری نیست که به فارسی درباره‌ی مازوخ و مازوخیسم نشر می‌یابد. باید دانست که جامعه‌ی روشنفکری غربی این دو نفر را نه تنها به عنوان رمان‌نویس، بل‌که به عنوان فیلسوف هم می‌شناسند. ))





مهم‌ترین آگاهی درباره‌ی زندگی زاخر- مازوخ را منشی‌اش اشلیشتر گرول (زاخر-مازوخ و مازوخیسم) و نخستین زنش واندا- همانی که نامش بر شخصیت زنِ داستانی رمانِ ونوس در پوست خز نهاده شد- در کتابِ «زندگی‌نامه‌ی من»5 داده‌اند. به راستی کتابِ واندا کتاب ارزنده‌ای‌ست. زندگی‌نامه‌نویس‌های بعدی تا حدودی از این کتاب ارزیابی منفی‌ای کردند، هرچند در موارد فراوان، نقلِ پاره‌هایی از آن را اجتناب‌ناپذیر دیدند. بازدارنده‌ی آن‌ها نقش بی‌گناهی‌ای‌ست که واندا در کتابش به خود داده. مازوخ مازوخیست بوده، پس در نتیجه باید واندا راسادیست دید. اما احتمال اشتباه‌ بودنِ این پیش‌داوری زیاد است.


لئوپولد فون زاخر- مازوخ در سال ۱۸۳۶ در شهر لمبرگ به دنیا آمد، در گالیتسییِن. اجدادش اسلاو، اسپانیایی و بوهم‌ها مردانی در خدمت امپراتوری اتریش- مجار بودند. پدرش رئیس پلیسِ لمبرگ بود. صحنه‌های زندان و قیام زندانیان، که مازوخ در کودکی تجربه‌شان کرده بود، در او تأثیری ژرف گذاشتند. در تمامی آثارش مسائل و مشکلات اقلیت‌ها و ناسیونالیست‌ها مشهود است، و همچنین جنبش‌های انقلابی در محدوده‌ی این امپراتوری.


او در «داستان‌های گالیتسیایی، داستان‌های مجاری، داستان‌های پروسی...» چگونگیِ برپاییِ تشکلات دهقانی و مبارزه‌ی دوسویه‌ی آن‌ها را با نمایندگان اتریشی و مالک‌های محلی توصیف می‌کند. او شیفته‌ی جنبش پان‌اسلاوی بود. در کنارِ گوته، برایش پوشکین و لرمانتوف مردان بزرگ بودند. خودِ او را تورگنیوفِ روسِ کوچک می‌خوانند.


مازوخ در ابتدا استاد تاریخ در گراتس است، و سپس‌تر با رمان‌های تاریخی‌اش واردِ جاده‌ی ادبی‌ می‌شود و به سرعت به شهرت می‌رسد. اولین رمانش، زنِ مُطَلقه (۱۸۷۰)، یکی از نخستین ژانرِ رمانی‌اش، بازتاب گسترده و پرنفوذی می‌یابد، حتی در آمریکا. ترجمه‌‌ی رمان‌ها و داستان‌هایش وارد بازار کتاب فرانسه می‌شوند. یکی از مترجم‌هاش که زن است، او را نویسنده‌ای اخلاقی و رمان‌هاش را اثری فولکلوریک و تاریخی معرفی می‌کند، بی‌آنکه اشاره‌ای به اروتیکی بودنِ آثارش کند.


خوانندگان داستان‌هاش هم، چون تخیلات مصورِ اروتیکی‌اش را ناشی از جانِ اسلاوی‌اش دانستند، از آن نرنحیدند. این را هم باید در نظر گرفت که سانسور و مدارا در قرن نوزدهم شرایط دیگری از امروز داشت: با توصیف ابهامی رابطه‌ی جنسی مدارا بیشتر، و با توصیف بدنی و توصیف جزئیات حالات روانیِ آن، مدارا کمتر بود. مازوخ به زبانی می‌نوشت که در آن فولکلور، قصه و هرزنگاری در‌همدیگر جاری می‌شدند، که خود بازتابی از پهنه‌ی وهمی دوران شلاق‌زنیِ انسان‌ها بود.

برای همین هم علیه کرافت- ابینگ، که واژه‌ی مازوخیسم را از اسمش برای نامگذاری نوعی از رفتار انسانی به‌کارگرفت، شکایت کرد. مازوخ نویسنده‌ای مشهور و دانش‌آموخته بود. در سال ۱۸۸۶ در پاریس شادمانه و هلهله‌کنان خوشامدش گفتند؛ مدال افتخاری به او هدیه کردند، و روزنامه‌های فیگارو و لوموند برایش جشن گرفتند.


عشقبازی‌های مازوخی خود را در- شکل خرس یا دزد درآوردن، به شکارشدن و یا بندی شدن واگذارکردن، به‌دست زنی تپل در لباسی از پوست خز برای مجازات و تحقیر سپردن، و حتی توسط او دردهای جسمی کشیدن- در لباس خدمتکار درآمدن، جمع‌آوری اشیای فتیش و پوشیدنِ لباس‌های جدید، دادنِ آگهی‌های دوست‌یابیِ کوچک روزنامه‌ای، بستن قرارداد کتبی با معشوقه‌ای تا در روزِ مبادا او را به روسپیگری کشاندن، جا انداختند.


بخش دو

اولین ماجراجویی مازوخ با آنا کوتوویتس موجد داستانِ زنِ مطلقه و ماجراجویی‌ دیگرش با «فانی فون پیستور» موجد رمان «ونوس در پوست خز» می‌شود. دوشیزه روملین نامه‌هایی دوپهلو برای مازوخ ارسال می‌کند،و سرانجام در سال ۱۸۷۳ با مازوخ ازدواج می‌کند. او تیزفهم‌ترین و درعین حال پرتوقع‌ترین زن برای مازوخ و سرانجام پردردسرترینِ‌شان بود که آخر سر هم زنش شد.

این سرنوشت مازوخست که مدام سرخورده شود انگار که توانایی تغییر لباس‌ در او منجر به ایجاد سوتفاهم‌ها می‌شد؛ او سعی کرد نفرِ سومی را به حریم خانوادگی‌اش وارد کند، یک یونانی همانطور که خودش او را نامیده است. حتی در دورانِ آنا کوتوویتس با کُنتِ لهستانی بدلی‌ای آشنا می‌شود که بعدها معلوم می‌شود که دزد و بیمارِ خطرناکی بوده است. در خلال پیوندش با آئورورا-واندا وارد ماجرایی می‌شود که قهرمانش لودویگ دوم شاهِ بایرن بود.

در اینجا هم در جشن‌ها و شادمانی‌ها ماسک‌ها‌ از چهره‌ی شخصیت‌های شاخص کنار می‌روند و منجر به باله‌ای عجیب‌‌غریب می‌شوند که سرانجامش سرخوردگی برای مازوخ است. آخرینش ماجرایی‌ست با آرماند از فیگارو که این را واندا در کتابش به‌خوبی بازتاب داده، با این شرط که خواننده خودش تصحیح‌ش کند. این همان اپیزودی‌ست که مازوخ در سفرِ پاریسش در سال ۱۸۸۷ بانی‌اش بوده و منجر به پایان رابطه‌اش با واندا شده. در سال ۱۸۸۷ مازوخ با سرپرست فرزندانش ازدواج می‌کند. رمان Siona á Berlin از میریام هاری چهره‌ای جالب از سال‌های آخرِ زندگی مازوخ را در خود دارد. او در سال ۱۸۹۵، سرخورده از آنکه آثارش به فراموشی سپرده شده‌اند، می‌میرد.

آثارمازوخ تأثیرگذار و نامتعارف هستند. او آن‌ها را در مداری بسته، یا در مدارهای بسته‌ی تودرتویی جای داده است. مدار اصلی، ماترک قابیل، می‌بایست به شش موضوع می‌پرداخت: عشق، مُلک، پول، دولت، جنگ و مرگ (فقط دو موضوع اول به پاپان رسانده شد). داستان‌های فولکلوریک یا ملی‌اش به مدار دوم می‌پردازند. دو رمانِ سیاه، که بهترین‌ها از مازوخ هستند، درباره‌ی گروه‌هایی عرفانی در گالیتسیاست که پرداختِ‌شان به موضوع ترس و هیجان واقعاً بی‌نظیرند: «صیادِ جان» و «خدای مادر».

عنوان «ماترک قابیل» قصد بیان چه چیزی را دارد؟ ظاهراً می‌بایست از آن ارثیه‌ی جنایت و زجر و سنگدلی، و دردی که انسان از آن‌ها می‌کشد گردآمده باشد. اما سنگدلی تنها رویه‌ی رازهای ژرفناک این عنوان‌هایند: قابیل در سرمای طبیعت، در بیابانِ بی آب و علف، در تصویر یخزده‌ی زمین ‌مادر سرنوشت خودش را کشف می‌کند.

ین سردیِ مادرِ سختگیر، به سنگدلی دگرگشت‌ می‌یابد و از آن انسانِ نوین سربرمی‌آورد. یعنی «نشانِ» قابیل، همان راهنمای چگونگی به‌کارگیری آن ماترک است برای تداوم زندگی. مسیح دنباله‌ی قابیل است که با «نشانِ» بالای صلیب راهنمون انسان می‌شود، او «بدونِ عشقِ جنسی، بدونِ مُلک، بدونِ وطن، بدون نزاع، بدونِ کار، آزادانه می‌میرد و به ایده‌ی انسانیت شخصیت می‌دهد.» آثار مازوخ توانِ رمانتیکِ آلمانی را جذب می‌کند. ما معتقدیم، هیچ نویسنده‌ای نتوانسته مانند مازوخ از گفتمان فانتاسم و تعلیقِ آن بهره‌ بگیرد. او توانسته به طرزی شگفت‌انگیز از عشق سکس‌زدایی کند و سکس را در تمامیت تاریخ بشری ببیند.

ونوس در پوست خز یکی از مشهورترین رمان‌های مازوخست. این رمان به یکی از موضوعات ماتَرَکِ قابیل، یعنی موضوع عشق، می‌پردازد. سرنوشت مازوخ از دو سو ناعادلانه رقم خورد. ساختِ تعریف‌واژه‌ی مازوخیسم از نامش نه تنها چیزی برایش نداشت؛ حتا برعکس هم عمل کرد. درست در همان دورانی که تعریف‌واژه‌ی مازوخیسم مصرف متداول و روزانه یافت، مطالعه‌ی آثارش فراموش شد.

دلیلش آن که این دوران مصادف شد با انتشار کتاب‌هایی درباره‌ی نظرات ساد با برداشتی ناشیانه و دور از آرای اصلیش؛ اما این روند دوامی نیافت و نگاه به آثارساد ژرفنا گرفت، از اینرو واکنش به ادبیات آثار ساد در کنار بررسی بالین‌درمانی سادیسم در بهترین وضعیتش قرارگرفت. اما آنچه که به مازوخ مربوط می‌شود، آشنایی با آثارش و فهمِ مازوخیسم در آن‌ها به طرز شگفت‌انگیزی درجا می‌زند.

باید این را پذیرفت که ساد و مازوخ شخصیت‌هایی بین دیگر شخصیت‌ها نیستند، اینان در اصل آموزه‌هایی را آموزانده و نشر داده‌اند، یکی درباره‌ی مازوخیسم و دیگری درباره‌ی سادیسم. دلیل دومی که بی‌عدالتی در سرنوشتِ مازوخ را دو برابر کرد این بود که او، از دیدگاه بالین‌درمانی، مکمل ساد است. آن‌هایی که این دلیل را درست نمی‌دانند، پاسخ دهند که چرا آنانی که به ساد علاقه نشان می‌دهند، علاقه‌ای به مازوخ نشان نمی‌دهند؟ می‌گویند کافی‌ست تنها نشانه‌ها را جابجا و غریزه ها را پشت ‌و رو کرد، تا به اشتراکِ دومتضاد در واحدِ سادو-مازوخیسم رسید.


بخش سه

همین وحدتی که در تعریف‌واژه‌ی سادو- مازوخسیم هست برای مازوخ بدبیاری آورد. او نه تنها زیر یک بی‌عدالتیِ فراموش‌شدن زجرکشید، بلکه زیر تمجیدی ناعادلانه و دیالکتیکی ناعادلانه در وحدتی اسمی هم. به محض آنکه از مازوخ چیزی می‌خوانیم، متوجه می‌شویم که کیهانِ مازوخ با کیهان ساد مشترکات ندارد. موضوع تنها به تکنیک مربوط نمی‌شود، بلکه خودِ مسئله، پیشرویِ مسئله و چارچوب مسئله‌ از نوعی دیگراست. ایرادی بر پسیکوآنالیز نیست که مدت‌ها امکانات و واقعیاتِ انتقال سادو- مازوخسیم را فراهم کرد.


آنچه که موجب پرسش می‌شود، وحدتِ درونیِ تعریف ‌واژه‌ی سادو- مازوخسیم است. پزشکی بین نشانه‌گان/سندروم و نشانه/سمپتوم تفاوت می‌گذارد: نشانه‌ها علایم مشخص یک بیماری‌اند، اما نشانه‌گان‌ها حاصل مجموعه‌ای از بیماری‌های مختلف و گاه متغیر هستند. ما مطمئن نیستیم که وحدتِ سادو- مازوخسیم خودش یک نشانه‌گان است، باید آن را از دو ریشه‌ی جدا از هم دانست. اغلب گفته شده که یک فرد هم سادیست است و هم مازوخیست؛ پیشترها به آن باور داشتند.


امروزه باید همه چیز را دوباره از نو آغازید، ابتدا نوشته‌های ساد و سپس مازوخ را خواند. چون در داوری‌های بالین‌درمانی- پزشکی پیش‌داوری‌های زیادی مخفی‌ست، پس باید کار را از جایگاهی خارج از پهنه‌ی بالین‌درمانی از نو آغازید، باید از نوشته‌ها استخراجی تازه کرد، از جایی که ناشایستگی‌های رفتاری نشان شده‌اند. آنگاه خواهیم دید، اتفاقی نبوده که نام این دو نویسنده به تعریف‌واژه تبدیل شدند.


شاید از این نوآغازیدن، ادبیات (نقد ادبی) و ‌بالین‌درمانی(پزشکی) تکانی بخورند و به رابطه‌ای جدید با یکدیگر برسند، رابطه‌ای که بتواند متقابلاً از یکدیگر بیاموزند. آسیب‌شناسی همیشه در خودش کمی از هنر را دارد. علائمِ کلینیکی سادیسم و مازوخیسم را نمی‌توان از ارزش‌های ادبی آثار ساد و مازوخ جدا کرد. به جای آنکه خود را به یک رابطه‌ی دیالکتیکی بینِ دو متضاد محدود کنیم، باید نقد ادبی با مسائل بالینی را با هم درگیر کنیم، طوری که مکانیسم اختلاف واقعی، و به همچنین اصالت هنریِ این دو، روشن شود.


پایان





shabahang...
ما را در سایت shabahang دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hshabahang9 بازدید : 172 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 22:54