در سنگر خالی ادبیات

ساخت وبلاگ
درباره بهرام صادقی، برای سی و چندمین سالگرد نبودنش
هفته نامه چلچراغ - ابراهیم قربانپور: 11 سال، کمی کمتر! از شماره دی ‌ماه 1335 مجله سخن تا شماره مرداد 1346 فردوسی ماهانه. جز یکی دو داستان دیگر که خود بهرام صادقی صلاح ندیده بود آن‌ها را به مجله‌ها بسپارد، این 11 سال و حدود 26، 27 داستان کوتاه که بعدتر در کتابی به نام «سنگر و قمقمه‌های خالی» کنار هم نشستند و یک داستان بلند به نام «ملکوت» که در کتاب هفته احمد شاملو برای اولین بار چاپ شد و امروز، لابد از سر این باور که نویسنده لااقل به دو کتاب نیاز دارد، جداگانه منتشر می‌شود، تمام چیزی است که بهرام صادقی در مقام یک نویسنده منتشر کرده است.
 
در سنگر خالی ادبیات 
 
در حالت عادی این مقدار فعالیت ادبی به سرانجامی جز یک نام مهجور در گوشه‌های خاک‌خورده آرشیوهای قدیمی منتهی نخواهد شد، اما وقتی از بهرام صادقی حرف می‌زنیم، «حالت عادی» دورترین چیزی است که به‌خاطر می‌آید. بهرام صادقی با همین چند داستان، با همین نزدیک 500 صفحه چاپی، با همین 11 سال برای خود جایگاهی در ردیف بزرگ‌ترین‌های تاریخ ادبیات داستانی کشور دست‌وپا کرده است. گذشت زمان نه‌تنها به محو شدن نام او منجر نشده، که هر روز حجم بیشتری از ستایش و تحسین برای او به همراه آورده است. از آذر 63 و خاموشی همیشگی او به این سو، بهرام صادقی رفته‌رفته از نام محبوب جمع‌های کوچکی مانند جنگ ادبی اصفهان و استعدادی به‌هدررفته به امکانی بالقوه پیش روی ادبیات داستانی معاصر ایران تبدیل شده است. او از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است.

۱
 
به گواه شواهد رسمی سال 1335 زمان مناسبی برای آغاز به کار نوشتن نیست. فاصله سال‌های 1332 تا اواسط دهه 40 دوران سردی و خمودگی فضای روشن‌فکری در ایران بود. سرکوب نهضت ملی تمامی امیدهای ایجادشده پیرامون این جریان را به ناامیدی مطلق بدل کرده و هنوز فاصله زیادی تا پیدایش جریان‌های چریکی باقی مانده بود. درحالی‌که فضای ادبی سال‌های پیش از کودتای 28 مرداد با تکیه بر مفاهیمی مانند هویت، وظیفه روشن‌فکر در قبال جامعه و رویاپردازی برای آزادی شکل گرفته بود، ناگهان یأسی بی‌سابقه نسبت به سهم جریان روشن‌فکری در آینده جامعه این فضا را پر کرد.
 
فضای غم‌زده و سیاه بیشتر حجم ادبیات روشن‌فکرانه این دوران را پر کرده است. اگر صادق چوبک، بزرگ علوی یا نویسندگانی از این دست با داستان‌های رئالیستی الگوهای تیپیک روشن‌فکری پیش از کودتا بودند، پس از آن صادق هدایت و تیپ «روشن‌فکر بریده از جامعه عقب‌مانده» به تنها الگوی جریان روشن‌فکری ادبیات تبدیل شد. تقریبا یک نسل کامل از نویسندگان و شاعران بااستعدادی که این دهه باید آغاز کارشان می‌بود، در لابه‌لای یأس و ناامیدی فضا گم شدند، یا جذب ساختار حکومتی شدند، یا با دست گشودن به تطاول خود از میان رفتند.
 
در این بین اما همین فضای افسرده و یخ‌زده توانست یکی از دست‌وپاگیرترین موانع رشد ادبیات داستانی در ایران را از میان ببرد. با از دست رفتن امید نویسندگان و روشن‌فکران به ایجاد تاثیرات آنی در اقشار مختلف اجتماع، داستان رئالیستی و ناتورالیستی سلطه قدرتمندش بر ادبیات را از دست داد. محتوای متعهد به تغییر اجتماع تنها عنصر قابل دفاع در دوران پیش از کودتای 28 مرداد تلقی می‌شد و دور شدن از این محتوا گناهی نابخشودنی تلقی می‌شد. اما با از دست رفتن امید بیهوده به این تغییر آنی عنصر دیگری در ادبیات مورد واکاوی قرار گرفت که تا آن زمان تقریبا به تمامی مغفول مانده بود؛ فرم و ساختار.
 
در سنگر خالی ادبیات 
 
بدون تردید بخش قابل توجهی از نویسندگان و شاعران این دوره چنان غرق در بازی‌های فرمالیستی با زبان شدند که در عمل آثاری درک‌ناشدنی آفریدند و عمدتا به همان تندی که درخشیدن آغاز کردند، از میان رفتند، اما گروهی دیگر با درک درست عناصر فرمال داستان توانستند پایه‌های ادبیات داستانی مدرن و پست‌مدرن ایرانی را بنا کنند. یکی از این نویسندگان بهرام صادقی بود.
 
گذشته از چند تجربه مختصر که مشخصا تحت تاثیر نویسندگانی مانند آل‌احمد نوشته شده‌اند، صادقی به‌سرعت آن رئالیسم اجتماعی رایج را رها می‌کند و تلاش برای یافتن فرم‌های روایی تازه را آغاز می‌کند. از این نظر داستان‌های صادقی هنوز از منحصربه‌فردترین نمونه‌های داستان کوتاه فارسی‌اند.
برای مثال فرم روایی داستان «داستان برای کودکان» گونه‌ای نقیضه‌پردازی داستان‌های کودکان است:
 
«یک روز اشی و مشی و میرزاسلیمان دور هم نشسته بودند. اشی چشم‌های قی‌آلودش را پاک می‌کرد و مشی دست توی بینی‌اش می‌برد و میرزا سلیمان گوشش را می‌خاراند. وقتی هر سه تا کارهایشان را تمام کردند، نگاهشان را به هم انداختند و به زبان بی‌زبانی پرسیدند خب حالا چه کار کنیم؟»
یا داستان «آقای نویسنده تازه‌کار است» از یک مصاحبه تشکیل شده است:
 
«- خیلی خوب آقا! خواهش می‌کنم گوش کنید. باید بگویم که دلایل من برای مخالفت یکی دو تا نیست. از اول تا آخر داستان مورد ایراد من است. اما بهتر نیست از عنوان داستان شروع کنیم؟ «آقای اسبقی برمی‌گردد.» این آقای اسبقی کیست؟
 
– آه من در خود داستان کاملا شرح داده‌ام. فکر نمی‌کنم کاراکتر ایشان عیبی داشته باشد.
 
– مقصود از ایشان همان آقای اسبقی است؟ […] احترام بی‌جا و خارج از تکنیک.»
 
یا داستان «در این شماره» گزارش جلسه هیئت تحریریه ماهنامه سنگین «تندباد» است:
 
«در ساعت شش بعد از ظهر مطابق معمول جلسه به حال نیمه‌رسمی درآمد. ابتدا این جانب (منشی) به شرح زیر از حضور اعضای هیئت استفسار نمودم…»
 
با وجود آن‌که راوی در بیشتر داستان‌هایش (جز چند نمونه معدود «زنجیر» و «تاثیرات متقابل» که روایت اول شخص دارند) سوم شخص است، اما با نوآوری و قطع مکرر جریان روایت به همین راوی تکراری ابعاد تازه‌ای اضافه می‌کند. راوی داستان «سراسر حادثه» گاه جریان داستان را رها می‌کند و مخاطب داستان را مستقیم خطاب می‌کند. به‌علاوه مثلا در داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» بخش زیادی از داستان از طریق صفحه شناسنامه یا گزارش روزنامه روایت می‌شود.
 
این تنوع بی‌سابقه استراتژی روایی در داستان‌ها در کنار ابداعات فراوان بهرام صادقی بی‌تردید او را به یکی از پیش‌روترین نویسندگان ایرانی، نه‌تنها نسبت به زمانه خویش که تا همین امروز، تبدیل کرده است.

۲
زبان بهرام صادقی در بیشتر داستان‌هایش زبانی گزارشی و روایی است. به‌ندرت پیش می‌آید که صادقی لحن رسمی و خشک خود را رها کند و به ادبیات غنایی و شاعرانه‌ای که در آن دهه رایج بود، رو بیاورد. این به احتمال قوی باید متاثر از گونه‌های ادبیات اروپایی باشد که به آن‌ها علاقه داشت. ادبیات پلیسی و کارآگاهی فرانسوی و آمریکایی و داستان‌های روسی که بیشتر آن‌ها را به زبان انگلیسی می‌خواند، او را تا حدود زیادی از دایره بسته زبانی که بیشتر نویسندگان معاصرش در آن اسیر بودند، رها می‌کرد. خود او، به روایت خویشانش، مدعی بود که در ساختار داستان‌ها به رب‌گریه و تا حدودی گراهام گرین نزدیک است. اضافه بر آن به‌طور مشخص زبان روایی و فرم توصیف‌ها در کار صادقی از چخوف تاثیر بسیار پذیرفته است و این بسیار پیش از آن است که چخوف در ایران به‌عنوان داستان‌نویس جدی گرفته شود.
 
در سنگر خالی ادبیات 
 
تاثیر چخوف بر صادقی نه فقط در زبان و لحن، که در شکل خاص طنزی که به کار می‌گیرد هم مشهود است؛ طنزی که بیشتر از آن‌که بر گفت‌وگو مبتنی باشد، بر توصیف‌های او بنا شده است. صادقی نیز مانند چخوف تمایل زیادی به توصیف افکار درونی و نادیدنی پرسوناژهایش داشت و درحقیقت بار عمده طنز داستان‌هایش را بر دوش همین افکار گذاشته بود.
 
راوی داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» بعد از آن‌که مستقیما خوانندگان را به گوش دادن درست و حسابی شرح درست و حسابی بیدار شدن آقای کمبوجیه دعوت می‌کند، می‌گوید:
 
«مدتی سقف اتاق را نگاه کرد و مدتی هم گذشت تا فهمید این کار نتیجه‌ای ندارد. بعد رویش را به طرف پنجره گرداند و آفتاب را که شاعرانه لبخند می‌زد دید، اما حتی خودش هم نفهمید که چرا از خنده آفتاب دلگیر شده. بنابر این سرش را زیر لحاف برد و گفت «حالا که این‌طور است فکر می‌کنیم»…»
 
یا در داستان «با کمال تاسف» وارد ذهن آقای مستقیم می‌شود:
 
«یک روز آقای مستقیم این‌طور استدلال کرده بود: «مردم عادی! مردم عادی که مثل گوسفند به دنیا می‌آیند و مثل گوسفند می‌میرند، میلیون میلیون، هر روز زیر آوارها و ماشین‌ها می‌روند، گلوله می‌خورند، مرض می‌گیرند، انگار فقط به این دنیا پا گذاشته‌اند که بمیرند. لااقل آن‌ها همه چیزشان طبیعی‌تر از این لولوهای سر خرمنی است که ما به آن‌ها بزرگان می‌گوییم. خوب دیگر من باید از مرگ این آدم‌های گمنام و البته احمق که دنیا و زندگی و خدا و تمام این بند و بساط‌ها به‌خاطرشان به وجود آمده است، باخبر شوم و راهش این است که….»»
 
صادقی با توصیف بی‌رحمانه و بدون روتوش افکار و عقاید مبتذل، خنده‌دار یا جنایت‌کارانه شخصیت‌هایش موقعیت‌هایی طنزآمیز می‌سازد. طنزی که عموما نه از سر آسودگی خیال، که به عکس از سر احساس نزدیکی و مشابهت دردناک مخاطب با همان پرسوناژها به وجود می‌آید.

۳
واقعیت این است که با وجود آن‌که صادقی هرگز ادعای نقد رادیکال اجتماعی نداشت، یکی از نخستین کسانی بود که تاثیرگذارترین طبقه اجتماعی در تحولات پیش روی جامعه ایران را تشخیص داد و نقد آن را آغاز کرد؛ طبقه متوسط شهرنشین. طبقه‌ای که با رشد قیمت نفت رفته رفته رو به گسترش بود و برخلاف باور دو گروه عمده چپ‌گرا و سلطنت‌طلب که به ترتیب طبقه پرولتر و اشراف را عناصر تعیین‌کننده اجتماع می‌دانستند، اصلی‌ترین نقش را در اتفاقات سال‌های بعد ایفا کرد.
 
زبان گزنده صادقی در تمام داستان‌هایش هرگز دست از این طبقه برنداشت و با به سخره گرفتن باورهای این طبقه نوظهور به‌خوبی تناقضات و ابتذال فکری آن را آشکار کرد و احتمالا به همین دلیل بود که خسرو گلسرخی درباره او گفته بود: «نوشته‌های بهرام صادقی کارنامه دو دهه از تاریخ زندگی اجتماعی ماست.» بهرام صادقی است که روایت‌گر داستان دوشیزه سکینه داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی» می‌شود که بیشتر وقتش را به خواندن مجلات زنان می‌گذراند:
 
«عکس خود را فرستادم و مقاله نوشته‌ام که به تمام ملل دنیا بفهمانم که در سایه تحولات روزافزون ما بانوان ایرانی هم از چادر و چاقچورهای قدیمی به در آمده و برای خود کانون و روزنامه و بنگاه و تشکیلات و مطبوعات درست کرده و دست به دست سایر فنومن‌های اجتماعی از قبیل مردان و کودکان و جوانان و نیروهای صنعتی و انتظامی داده خودمان و ارابه تاریخ را به جلو سوق می‌دهیم.»
 
در سنگر خالی ادبیات 
 
اما تمام ذهنش در اشغال آرزوی ازدواج است. یا میرزا محمود «غیرمنتظر» که در حال نوشتن کتابی بدیع درباره عظمت ایران باستان است:
 
«ایران گاهواره علوم و فنون بوده و طبق مدارک مثبته‌ای که در دست می‌باشد، فکر ساختن ماشین بخار اولین بار در دماغ شاپور سوم به وجود آمده است…»
 
یا تکنوکراسی تقدیس‌شده طبقه متوسط در «سراسر حادثه» را این‌طور به سخره می‌گیرد:
 
«چای به چه درد می‌خورد؟ عوضش کار می‌کند. مسئله حل می‌کند. بعد می‌رود سر کارش. […] اول از درخت سیب شروع می‌کنم. درست است که نیوتن یک بار آن را دید و تئوری خود را کشف کرد، اما بعید نیست من چیز تازه‌ای بفهمم. مثلا الان که روی‌ هاون نشسته‌ام، دقیقه به دقیقه در آن فرو می‌روم. چرا؟ حتما قانونی در کار است…»
 
صادقی نخستین نویسنده‌ای بود که به خود اجازه داد بر خلاف سنت نقد سیاسی طبقات دیگر اساسا همان طبقه‌ای را نشانه رود که خود جزئی از پیکره آن بود و برای آن می‌نوشت. او با به هجو کشیدن آرمان‌ها و اندیشه‌های طبقه‌ای که مخاطب اصلی داستان‌هایش بود، بدنامی فاصله گرفتن از توده مردم را به جان خرید، اما توانست نمونه‌هایی استثنایی از داستان کوتاه ایرانی پدید آورد که مادامی که طبقه متوسط با تناقضات خود درگیر است، کمترین خدشه‌ای از گذر زمان نخواهند پذیرفت. احتمالا هنوز کلمات هوشنگ گلشیری در مراسم ختم صادقی درست‌ترین‌هایند: «زنده است و نمرده است.»
shabahang...
ما را در سایت shabahang دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hshabahang9 بازدید : 217 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 10:14